از صدای سکوت دلم خسته ام
در این حالی که هستم ،چگونه در هوایی نفس بکشم که در کنارت نیستم؟ در این جایی که هستم ،چگونه بنشینم در این حال بی قراری ام ... دائم قدم میزنم ، پنجره را باز میکنم و به خیال تو خیره میشوم به آن دور دستها در این حسرت سرد ، جز خیال بودنت همه چیز از سرم رفت ... چیزی که در دلم مانده ، تو هستی که مرا تا اوج دلتنگی ها میکشانی میکشانی به جایی که نای بی قراری را هم ندارم... چون دلتنگی از دلم بی قرارتر شده ، هنوز انتظار به سر نرسیده و دلم عاشق این انتظار شده دیگر دردی ندارم که درون دلم نهفته شود ، مگر برایم جز نبودن تو درد دیگری هم در این دنیا است؟ بی خیال دنیا ، بی خیال این زندگی و تمام زیبایی هایش ، آنگاه که تو هستی زیباترین لحظه زندگی ام به سوی من بیا ، به سوی منی که شب و روزهایم یکی است ، به سوی منی که هر جا نگاه کنم، تو را میبینم ، تا چشم بر روی هم میگذارم چشمانت را میبنم و اینجاست که رویای زیبای چشمانت نمیگذارد که بخوابم ...نمیگذارد آرام بمانم .... با دیدن دوباره تو همه چیز را از یاد میبرم ، نمیدانم کجا هستم و از کجا آمده ام ، تنها میدانم به عشق تو است که با شوق به دیدار تو آمده ام... منبع :» سایت رسمی مهدی لقمانی
Design By : ParsSkin.Com |